سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر های عاشقانه

نه گندم و نه سیب

آدم فریب نام تو را خورد...

این منم در آینه یا تویی برابرم؟

ای ضمیر مشترک ای خود فراترم!

در من این غریبه کیست؟؟؟

باورم نمی شود

خوب می شناسمت در خودم که بنگرم

این تویی خود تویی در پس نقاب من...

ای مسیح مهربان زیر نام قیصرم!

نقطه نقطه خط به خط صفحه صفحه

برگ برگ

خط رد پای توست سطرسطر دفترم

قوم و خویش من

همه از قبیله ی غم اند

عشق خواهر من است درد هم برادرم

سالها دویده ام از پی خودم ولی

تا به خود رسیده ام دیده ام که دیگرم

در به در به هر طرف

بی نشان و بی هدف

گم شده چو کودکی در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته ام

می روم که خویش را با خودم بیاورم

با خودم چه کرده ام؟؟؟

 من چگونه گم شدم؟؟؟

باز می رسم به خود از خودم

 که بگذرم.....

دیگران اگر که خوب یا خدا نکرده بد

خوب من چه کرده ام؟؟؟

 شاعرم که شاعرم!

راستی چه کرده ام؟؟؟

 شاعری که کار نیست

کار چیز دیگری است

 من به فکر دیگرم!!!

در خوابهای کودکی ام

هر شب طنین سوت قطاری

از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
ا


ارسال شده در توسط کلبه عشق

نه گندم و نه سیب

آدم فریب نام تو را خورد...

این منم در آینه یا تویی برابرم؟

ای ضمیر مشترک ای خود فراترم!

در من این غریبه کیست؟؟؟

باورم نمی شود

خوب می شناسمت در خودم که بنگرم

این تویی خود تویی در پس نقاب من...

ای مسیح مهربان زیر نام قیصرم!

نقطه نقطه خط به خط صفحه صفحه

برگ برگ

خط رد پای توست سطرسطر دفترم

قوم و خویش من

همه از قبیله ی غم اند

عشق خواهر من است درد هم برادرم

سالها دویده ام از پی خودم ولی

تا به خود رسیده ام دیده ام که دیگرم

در به در به هر طرف

بی نشان و بی هدف

گم شده چو کودکی در هوای مادرم

از هزار آینه تو به تو گذشته ام

می روم که خویش را با خودم بیاورم

با خودم چه کرده ام؟؟؟

 من چگونه گم شدم؟؟؟

باز می رسم به خود از خودم

 که بگذرم.....

دیگران اگر که خوب یا خدا نکرده بد

خوب من چه کرده ام؟؟؟

 شاعرم که شاعرم!

راستی چه کرده ام؟؟؟

 شاعری که کار نیست

کار چیز دیگری است

 من به فکر دیگرم!!!

در خوابهای کودکی ام

هر شب طنین سوت قطاری

از ایستگاه می گذرد
دنباله ی قطار
انگار هیچ گاه به پایان نمی رسد
انگار
بیش از هزار پنجره دارد
و در تمام پنجره هایش
تنها تویی که دست تکان می دهی
آنگاه
در چارچوب پنجره ها
شب شعله می کشد
با دود گیسوان تو در باد
در امتداد راه مه آلود
در دود
دود
دود ...
ا


ارسال شده در توسط کلبه عشق